جدول جو
جدول جو

معنی صواب گوی - جستجوی لغت در جدول جو

صواب گوی
(جُ تَ)
درستگوی. راستگوی. آنکه سخن به صواب گوید. مقابل خطاگوی:
ز عقل من عجب آید صواب گویان را
که دل به دست تو دادن خلاف ایمانست.
سعدی.
رجوع به صواب و صواب گفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صواب رای
تصویر صواب رای
کسی که رای او صواب باشد، درست اندیشه، باخرد، بخرد، برای مثال گویند مرا صواب رایان بهوش / چون دست نمی رسد به خرسندی کوش (سعدی۲ - ۷۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
بازگوکننده خواب. آنکه خواب خود گوید. آنکه حکایت رؤیای خود کند. (یادداشت مؤلف) ، معبر. خواب گزار. آنکه تعبیر خواب کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ کَ دَ / دِ شُ دَ / دِ)
سخن خوب گوینده، شیرین زبان، خوش مقال، خوش سخن، خوبگو:
سپهبد چنین دادپاسخ بدوی
که ای شاه نیک اختر خوبگوی،
فردوسی،
چنین گفت خودکامه بیژن بدوی
که من ای فرستادۀ خوبگوی،
فردوسی،
فرستاده یی را بنزدیک اوی
سرافراز و بادانش و خوبگوی،
فردوسی،
کسی که ژاژ دراید بدرگهی نشود
که خوب گویان آنجا شوند کندزبان،
فرخی
لغت نامه دهخدا